امير عليامير علي، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات خوب امیر علی

امير علي خوش تيپ مامان

مسافر كوچولوي ما كه سياره اش رو به قصد ديدن زمين ترك كرده بود در سيزدهمين روز ازبهمن ماه هشتاد و نه قدم به سياره ي ما گذاشت. اين وبلاگ تقديم به اونه كه خاطرات زمينيش رو هميشه بياد داشته باشه. دعا كنيم گل سرخش رو پيدا كنه.   ...
9 شهريور 1391

امیر علی در احمد آباد

تکی گل یکی یکدونه ی من،  تویی عزیز خونه ی من ، با رنگ چشمات روشنی تو قلب دوردونه من ، وای اگه من چشماتو نبینم، اون روی زیباتو نبینم، میدونی قلبم میگیره، اگه قد رعناتو نبینم حضورت در قلبم مثل نفس کشيدن است ، آرام ، بي صدا ، اما هميشگي !ا     ...
9 شهريور 1391

زلزله آذربايجان

میخواستم يه پست جدید درباره  امير علي بنویسم. اما.... دلم نیومد..یاد زلزله آذربایجان افتادم. یاد بچه هایی افتادم که دیگه مادری ندارن که آرومشون کنه.. یاد مادرایی افتادم که دیگه بچه ای نیست که توی آغوش بگیرن.. یاد بچه هایی که تا آخر عمر یه عکس از پدرشون دارن.. یاد پدرایی که حسرت خنده  بچه شونو به دل دارن.. خدایا.. خودت آرومشون کن اونایی که موندن و از دست دادن. خدایا بیامرز اونایی که گذاشتن و گذشتند.. هيچي براي گفتن ندارم ، فقط خدايا به تمام خانواده ها صبر بده،  به دستهاي يتيم شده  صبر بده.  کودکم ، مادرت تشر می زد                ...
9 شهريور 1391

امير علي، خورشيد آريايي

امير علي نازم، مادرانگي را با تو آغاز ميكنم و هر روز اين احساس زيبا بامن رشد ميكند. زيباي من، آنقدر نازي كه هر بار صدايم ميكني بندبند وجودم به لرزه مي افتد، چه افتخاريست مادر تو بودن، آن لحظه كه صورتم را مي بوسي بهترين پاسخ عاشقانه ام را مي گيرم، ديگر خيالي نيست مرا .... كاش ميشد تمام احساسي كه بين من و توست را تشريح كرد، شايد فقط محبت نيست! احتراميست كه من براي خالق چنين كوچك عظيمي ميگذارم. امير علي جان، پسر قشنگم، همه بازيهاي كودكيت را دوست دارم و هر روز حس بزرگ شدنت را با لذت زياد لمس ميكنم، نميخواهم آرزو كنم ايكاش به اندازه آغوش من مي ماندي. من با هر بار نگاهت اوج مي گيرم، لذت ديدن قد برافراشته ات به تنگ شدن آغوش من مي ارزد عزيز ...
9 شهريور 1391

شيرين كاريهاي امير علي

امروز با كلي حرف از شيطونيات اومدم ، اول از اينجا شروع كنم كه سرگرمي جديدت شده كابينت و ماشين لباسشويي ، تا سرمو بر ميگردونم با سرعت برق و باد تو آشپز خونه اي. واقعا" وقتي اين حركتها رو مي بينم باورم نميشه، مي ري در كابينت رو باز ميكني و هر چي ظرف اون تو هست همه رو مياري بيرون ، يا ميري فندك رو بر ميداري و ميخواي اجاق گاز رو باهاش روشن كني و يا وقتي كه صدات ميكنم امير علي برو اسپند رو بيار برات دود كنم آني ميري در كابينت رو باز ميكني و بين اون همه ظرف ، ظرف اسپند رو پيدا ميكني و مياري، قربون اون هوش سرشارت برم خوشگل من. تازه گيها دختر خاله فائزه بهت ياد داده كه ميگي sister ويا وقتي بابايي بهت ميگه عشق من كيه تو بر ميگردي و ميگي عشق ... عشق...
7 شهريور 1391

باور كن

انگشتانم با هيچ سرمايي يخ نمي زنند امير علي جان، تو را كه مي نويسم گرم ميشوم، دستانم هميشه با توست براي به آغوش كشيدنت، با اينكه به دليل مشغله كاري از تو دورم ولي با خيالت راه ميروم، عشق مي ورزم و با گردش فصول سال دورت مي گردم ايكه چشمهايت مانند دريا پاك و زلالند، اي عزيزتر از جانم ، من راز فصلها را ميدانم ... و حرف لحظه هايت را ميفهمم، ازتو دورم ولي دل و جانم پيش توست.  باور كن ..... ...
4 شهريور 1391

چشمان معصوم

یه روز غروب بود ؛ يه غروب فوق العاده و فراموش نشدنی روزی که برایاولین بار فهمیدم دارم   مادر  میشم خیلی حس خوبی بود وقتی که برای اولین بار تصویر تورو توی سونوگرافی دیدم رو تا آخر عمر از یاد نمیبرم ، باورم نمی شد... لوبیای کوچولویی که قلب داشت ، صدای ضربان قلبت قشنگترین صدای زندگیم شد ... بار دوم که با بابایی رفتیم سونوگرافی ، واسمون دست تکون دادی و  حسابی خودتو تو دلمون جا کردی و اشک شوق تو چشم مامان و بابا انداختی ، ما رو عاشق خودت کردی 30 مهر بود که با یه لگد کوچولو برای اولین اعلام حضور کردی ؛ یادش بخیر از خوشحالی اشک تو چشمام جمع شد ، نمی دونستم خدایا این منم که دارم قدم به قدم به مادر ب...
2 شهريور 1391

خستگي شبانه روزي و روياي با تو بودن

پسرك كوچولوي من، امير علي نازم شب كه ميرسد وقتي تن خسته از دويدنهاي روزانه ام را به رختخواب مي رسانم و خواباندن شبانه ات شروع مي شود و گاهي چندين بار از خواب بيدار مي شوي و من هر بار بلندت ميكنم و تو با كمي شير خوردن دوباره در آغوشم به خواب مي روي. وقتي نيمه شب صداي نفسهايت اعلام ميكنند كه بالاخره خواب عميق شبانگاهي به سراغت آمده است ، وقتي كمرم موفق مي شود سطح زمين را لمس كند ، چشمهايم را مي بندم و همه وجودم را شناور ميكنم روي نفسهاي امير علي عزيزم كه فضاي خانه را پر كرده، انگار آرامش بخش ترين موسيقي عالم را برايم مي نوازد. دلم نمي آيد اين لحظه ها  همين طور راحت براي خودشان بگذرند. كاش ميشد اين لحظه ها را جايي ثبت كرد. ولي نمي شو...
2 شهريور 1391

اي كاش هميشه بامن بماني

 پسر عزيزم امير علي جان ، براي تو مي نويسم ، براي تو كه عزيز ترين عزيزهايي، براي چشمهايت مي نويسم كه پرسشگرانه ترين نگاه را در چشمان تو ديدم. براي تو مي نويسم تويي كه نه بهانه اي براي وجودم، بلكه تنها دليل بودنم هستي، براي تو كه گرفتاريهاي روزمره زندگي مانع بودن هميشگي من كنار توست. كه اين نه وظيفه بلكه آرزوي من است. روزها از پس يكديگر مي گذرند، آنقدر باسرعت كه گاهي با نگاه به تقويم، به تاريخ نوشته شده در آن شك ميكنم ...و تو سرشار از حس كودكي با شيطنتهاي خاص خودت اين روزها را پشت سر مي گذاري و من دلتنگ توام ... آنقدر دلتنگم كه زماني كه در كنار هم هستيم با تمام وجودم در آغوش مي فشارمت و تو متعجب از اين رفتار نگاهم مي كني و آهسته مي خند...
1 شهريور 1391